از پوشک گرفتن عزیز دل مادر

باراد عزیزم

عشق مامان

پسر گلم دو هفته ای هست که از پوشک گرفتمت (امروز 19/6/93) و دیگه از شر اون پوشک راحت شدی. تقریبا چهار ماه قبل یک بار سعی کردم که از پوشک بگیرمت ولی به هیچ وجه حاضر نمی شدی باهام بیای دستشویی. هر بار که می خواستم ببرمت اونجا جیغ و گریه و زاری که جیش ندارم و نمی خوام بیام. معلوم شد که هنوز آمادگیشو نداری. منم گذاشتم یه کم بزرگتر بشی و دوباره شروع کنم. این بار بعد گذشت سه چهار ماه که دوباره شروع کردم خیلی خیلی خیلی باهام همکاری کردی و در واقع می تونم بگم که ده روزه خوب خوب یاد گرفتی و بیشتر از چهار پنج بار خونه رو کثیف نکردی. قربونت برم که اینقدر پسر گل و خوبی هستی. البته یه اتفاق بامزه رو هم واست بگم که روز اولی که خواستم بهت یاد بدم بردمت دستشویی و تو نشستی روی اون صندلی مخصوصت و من 35 دقیقه تمام، تو رو اون تو سرگرم کردم تا جیش کنی اما آخرش گفتی خسته شدی و اومدی بیرون. باورت نمی شه که هنوز 2 دقیقه نشده بود که از دستشویی اومده بودی بیرون که تو ماشینت جیش کردی. یعنی نمی دونی چقدر عصبانی شدم و چقدر هم خندیدم ولی خداروشکر به مرور خوب شدی و زودم یاد گرفتی. البته اینم بگم که هنوز شبا پوشکت می کنم که کم کم باید اونم از سرت بندازم. الان دیگه پسر گلم حسابی مرد شده و من حسابی به داشتنش افتخار می کنم.

قربونت برم من.


تاریخ : 19 شهریور 1393 - 23:40 | توسط : مامان باراد | بازدید : 4474 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

لغت نامه بارادی

آبا: بابا

آما: مامان

دَ دَه: بیرون

دٍدِه: بده

تتو: پتو

آشششششو: پاشو

دَئی: دایی

دَدون:پدرجون

آبَه: آب

. . .


تاریخ : 07 آبان 1392 - 18:41 | توسط : مامان باراد | بازدید : 5055 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

ثبت یک روز تاریخی

مامان گلم، قربونت برم امروز واسه من و بابایی خیلی خوب و شیرین شروع شد. امروز بالاخره پسر گل مامانی، قندوعسل مامانی در سن 18 ماهگیش گفت "بابا".

بله درست شنیدی، بابا. اما باید از روند پیشرفتتم بگم تا بفهمی که ما چرا اینقدر ذوق کردیم.

روند تکاملی اسم بابا به ترتیب:

دائی

دادا

آبا

و نهایتاً امروز صبح که از خواب پاشدی و اشاره به عکس بابا کردی و گفتی بابا.

قربونت برم منم که فعلا از دادا به نانا ترفیع گرفتم .تا ببینم کی می شه که به منم بگی "مامان"

قربونت برم عزیییییییزم.


تاریخ : 21 مهر 1392 - 22:38 | توسط : مامان باراد | بازدید : 4726 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

هووورررا بالاخره منم می تونم کباب بخورم (1/10/91)

مامان جونم عزیز دلم یه ده شبی بود که خیلی خیلی بدخواب شده بودی و شبا هر نیم ساعت بیدار می شدی و گریه می کردی. حالا فهمیدم که به خاطر دندون درآوردنت بوده و حالا دیگه راحت شدی قربونت بشه مامانت. موش کوچولوی من الان یه دندون موش موشی، تو فک پایینش داره و دیگه می تونه کباب بخوره. هورررراااااا.


تاریخ : 09 دی 1391 - 20:29 | توسط : مامان باراد | بازدید : 1352 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

گزارش پیشرفت پروژه بارادی.

مامان جونم ،عزیز دلم، پسرک بی دندونم، امروز وارد 9 ماهگی شدی و می خوام از وضعیتت واست بگم حدود دو ماهی هست که می تونی می شینی و الان یه سه روزه که خودت می تونی تغییر پوزیشن بدی و از حالت دراز کش به حالت نشسته در بیای. یه ماهی هم می شه که سینه خیز میری و روز به روز هم سرعتت داره بیشتر می شه. البته بگم که کلا در حین سینه خیز رفتن غر می زنی و ظاهرا ترجیح می دی راه برده بشی تا اینکه راه بری تنبل خان مامان (فکر کنم این یه خورده تنبلی رو از خودم به ارث بردی شیطونکم).

دیگه واست بگم که به طور حرفه ای دس دسی می کنی و اگه از آهنگی هم خوشت بیاد واسه خودت دست می زنی. راستی جیغ زدن هم یاد گرفتی و اگه چیزیو که می خوای نتونی برداری حسابی سر و صدا راه می اندازی. از دندون هم هیچ خبری نیست که نیست.

قربون فندق خودم برم عززززززززییییییییییییییززززززززم


تاریخ : 23 آذر 1391 - 19:35 | توسط : مامان باراد | بازدید : 2134 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی