بارادی وقتی یاد گرفت که غلت بزنه

بارادی وقتی یاد گرفت که غلت بزنه


تاریخ : 31 مرداد 1391 - 21:21 | توسط : مامان باراد | بازدید : 2166 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

در ساعات اول تولد

در ساعات اول تولد

باراد نازم، این عکسی که ازت تو وبلاگت گذاشتم مال لحظه تولدته. می خوام اینجا یه کمی از تولدتم برات بگم. جونم واست بگه که مامانی سه شنبه 22 فروردین رفته بود مطب خانم دکتر مهربون تا وضعیت تو رو تو دل مامانی چک کنه. اون روز خانم دکتر به مامان گفت که همه چی مرتبه و من باید روز 5 شنبه همون هفته برم بیمارستان و منتظر تولد عزیز دلم بمونم. همون شب به مادرجون سلیمه و عمه جون فاطره زنگ زدم و گفتم فردا پاشن بیان تهران تا هم مراقب تو باشن و هم مراقب من. خلاصه 4 شنبه مامانی پاشد و یه کمی خونه رو مرتب کرد و رفت بیرون یه کوچولو خرید کرد. چون خانم دکتر گفته بود شام یه چیز سبک بخورم واسه خودم سوپ گذاشتم و واسه مادرجون اینام یه غذای دیگه. خلاصه مشغول کارام بودم که دیدم حدودای ساعت 6 عصر، کیسه آب مامان رو پاره کردی و به مامان فهموندی که نمی خوای تا فردا صبر کنی. همون لحظه بابایی از در وارد شد و بهش گفتم که واسه دنیا اومدن عجله داری و باید بریم بیمارستان. خلاصه ما از این طرف و مادرجون و عمه جون از طرف دیگه راهی بیمارستان شدیم. راستی دایجون یاسر، زندایی مژده و دایی جون محمدم اومده بودن تا تو رو زود زود ببینن. ساعت 8:45 دقیقه به تن مامانی لباس مخصوص اتاق عمل پوشوندن و ما با بدرقه بابایی و بقیه رفتیم تو اتاق عمل. خانم دکتر شروع به کار کرد و بهم گفت هر موقع الله اکبر گفتم بدون که پسرت به دنیا اومده. ساعت 9 شب با صدای تکبیر خانم دکتر فهمیدم که تو تا چند لحظه دیگه تو بغلمی. اشکام ناخودآگاه سرازیر شده بودند. خانم دکتر شروع کرد تو گوشت اذان گفتن واقعا یه لحظه رویایی بود. بعد اذان گفتن، پرستارا آوردندت تا ببینمت وای که چقدر ناز بودی و با یه صدای بمی در حال گریه بودی. صورت نازتو غرق بوسه کردم در حالی که صورتم از اشک خیس خیس شده بود. اصلا اون لحظه توصیف کردنی نیست فقط باید بگم که عزیز دلم لحظه تولد تو زیباترین لحظه زندگی مامانی بوده و هست. امیدوارم که لحظه لحظه زندگی تو پر از زیبایی باشه.
تاریخ : 31 مرداد 1391 - 21:07 | توسط : مامان باراد | بازدید : 2335 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

اولین لباس باراد کوچولو

اولین لباس باراد کوچولو

باراد عزیزم،

قبل اینکه پاهای ناز و کوچولوی تو به این دنیا گذاشته بشه من و بابات دائم از تو حرف می زدیم و فکر و ذکرمون تو شده بودی.پسر قشنگم این عکسی که واست گذاشتم اولین لباسی اه که من و بابا از بهار واست خریدیم.البته عزیز دلم بهت بگم که اون موقع هنوز نمی دونستیم تو پسری یا دختر واسه همینم سفید انتخاب کردیم که اگه دخترم می بودی بتونی استفاده کنیش دیگه عسلم

امیدوارم با شادی و سلامتی تنت کنی پسر گلم
تاریخ : 31 مرداد 1391 - 21:04 | توسط : مامان باراد | بازدید : 2452 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی